آرشا آرشا ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

تلویزیون به زبان آرشا میشود...

شیرین زبون من، روز به روز داره به دامنه لغاتت اضافه میشه البته بماند که اینقدررررررررر شیرین و نامفهوم حرف میزنی که نگوووو چند وقتی بود که یه لغت رو صبح ها ازت میشنیدم...  دوودنه devoodne دیروز که دقت کردم دیدم وقتی کنترل تلویزیون رو برام میاری این کلمه رو میگی!!!!!!!!! و دقیقااااااا منظورت همینه! آخه فدات شم اینو از کجای تلویزیون استخراج کردی آخه؟؟؟؟؟؟؟ دامنه لغاتت تو این روزا: ماما بابا دد به به جیز دوودنه!!!! رت(رفت) ای شیه (این چیه؟) تاتا(تاب تاب) بابایی(فقط به بابای من اطلاق میشه!!!) موقع خداحافظی برای همه بوس میفرستی و بای بای میکنی   فعلا همینه یادمه اگه ب...
31 تير 1392

انقلاب دندانی!!!

همین دیروز ظهر پست گذاشتم که یه دندون درآورده!!! شبش که با کمک بابا داشتیم پوشکتو عوض میکردیم!!! (آخه کاراته بازی میکنی زمان تعویض پوشک!) یهو زدی زیر گریه که پاتو نگیرم!!! و بتونی راحت پاهاتو به هوا پرتاب کنی... گریه ای الکی اما دهن کامل باز!!!!! بهو دیدم واااااااااای یه دندون اون ور!!! وااااااااااای یکی دیگه این ور!!!!! وااااااااااای یکی بغل دندون قبلیا!!!! همه نوکشون زده بیرون!!! تازه اینا فقط دندونای پایین بود که من تونستم ببینم لثه بالا قابل رویت نبود!!! خدا بدونه اون بالا چه خبره!! مادر جان حالا من گفتم دندون دربیار نه دیگه با این سرعت!!!!! ...
16 تير 1392

مروارید هفتم

گل پسرم، بالاخره دندون هفتمت هم سر زد و کلی شادمان و خرسند گشتیم! بعد از شام داشتیم با هم بازی میکردیم و از ته دل داشتی میخندیدی که یهو یه چیز سفید اون ته مهای دهنت به چشمم خورد. به بابا که گفتم خیلی خونسر گفت نه بابا حتماااااااا برنجه!!! اما وقتی با مکافات دهنتو باز کردیم دیدیم بهههههههههههههه دندون دراوره گلم! نمیدونم چرا فکر میکردیم باید مرتب از همین جلو دندونا دربیان و برن تا اون عقب! اما با فاصله 2-3 تا دندون یکی دراومده اونم پایین سمت چپ! تا الان دوست داشتم تند تند دندونات دربیان و بتونی همه چی رو راحت بخوری اما از وقتی که تصمیم گرفتم 4-5 ماه دیگه از شیر بگیرمت دلم میخواد دندونات درنیان تا کمتر خراب بشن! آخه هنوز شبا 2-3 ب...
15 تير 1392

تابستانه ها

عشق کوچولوی مامان، روزهای گرم تابستون هم رسید و گل من داره بزرگتر میشه. الان که دارم برات مینویسم روی تخت مامان خوابیدی و من غرق صورت مثل ماهتم. مثل فرشته ها آرووم خوابیدی... از دیدنت واقعاااااا سیر نمیشم. از روز اول تولدت که خیلی ماه بودی و هرگز سر هیچ موضوعی من اصلااااا اذیت نشدم. همیشه میدیدم مامانا از خواب نینی ها یا از غذا خوردنشون یا از شیطنت و حرف گوش نکردن بچه ها مینالن امااااا..... نمیدونم خدا منو چندتا!!! دوست داشته که اصلاااااا این حرفا برام معنی نداره. وقتی خوابت میاد خودت دیگه میای و منو میبری تو اتاق و میگی لالا!!! و خیلیییی بی دردسر میخوابیم وقتی گرسنه هستی میایی میچسبی به من و نق میزنی و هی میگی به به... آروو...
4 تير 1392
1